تک پارتی

SCENARIO:
#رویایی_که_نابود_شد
*ورژن بونتن*
(خواهر ران و ریندو)
*(از زبان ا/ت)*

امروز با ریندو از کنسرت برگشتیم و رفتیم مقر بونتن*
رسیدیم و با قیافه ی عصبانی ران با باتومش روبه رو شدیم*

ا/ت: عه سلام ران (استرس)
ریندو: آنیکی نباید خواب باشی؟ (استرس)
ران: آره شما دوتا برید کنسرت داداش بزرگ بدبختتون بمونه اینجا اره؟
ا/ت: آخه دستشویی بودی ما هم نمی‌خواستیم مزاحمت بشیم
سانزو از اونور: خوب پیچوندی هایتانی کوچکککک
ا/ت: تو یکی ببند

یهو کاکوچو دوید سمتمون*
رسید بهمون و روی زانو هاش خم شد و نفس نفس زد*

کاکوچو: مایکی....ع...عصبانیه...هایتانی هارو...کار....داره (نقطه ها نفس نفس)
ا/ت: یا خدا...باز چی کار کردید؟
ران، ریندو: ببین کی به کی میگه

به سمت دفتر مایکی رفتیم، در زدیم و آروم وارد شدیم*
سه نفرمون به نگاه سردش زل زده بودیم*

مایکی: مأموریت دیروز رو گند زدی...ا/ت
ا/ت: ولی نیرو هاشون زیاد بود خیلی زیاد و من یک نفر بودم
مایکی: چرا درخواست کمک نکردی
ا/ت: سیگنال می‌گرفت که درخواست کمک بدم؟
مایکی: باشه هرچی...ولی امروز یه ماموریت دارید که هر ۳ تا هایتانی اونجا میرن...دیگه فکر نکنم مشکلی باشه ا/ت (اخم)
ا/ت: درسته
مایکی: میتونید برید!

من و ران و ریندو از دفتر مایکی بیرون اومدیم و رفتیم اماده شدیم*

*(فلش به‌ بعد از آماده شدن، از زبان نویسنده)*

هر سه تاشون رفتن سمت ماشین و به سمت محل مأموریت رفتن، یک متروکه*
که هر لحظه امکان ریزش داشت، اونم وسط شهر*
رفتن داخل*
۳ تا راهرو داشت، پس جدا شدن و هرکی تو یک راهرو رفت*

*(از زبان ا/ت)*

وارد راهرو وسط شدم، ران چپ و ریندو راست*
رفتم و رفتم ولی یهو گاز سبز رنگی اومد جلوم و باعث شد تو یک ثانیه بیهوش بشم*

ولی وقتی بیدار شدم، تو مخفیگاه بونتن تو اتاقم بودم*

*(از زبان ران)*

اول که وارد شدیم یه بویی حس کردم پس به ریندو و ا/ت گفتم از ماسک استفاده کنید، هرچند ا/ت اهمیتی نداد*
یهو یه گاز سمی از لوله های هوای ساختمون بیرون اومد*
نگران ریندو نبودم چون قبل از من ماسک زده بود ولی ا/ت...*
سری از راهرو خارج شدم و دویدم سمت راهرو وسط و همینجور که انتظار می‌رفت ا/ت روی زمین افتاده بود*
ریندو هم پشت سر من اومد*
کلا ماموریت رو ول کردیم و ا/ت رو سری بردیم به مقر بونتن پیش دکتر بونتن*
این گاز قوی ترین گاز سمیه که استفاده ازش غیر قانونیه و ا/ت هم آسم داره پس واقعا عصبانی بودم*

*(فلش به مقر بونتن، اتاق ا/ت، از زبان نویسنده)*

ا/ت یک هفته بیهوش بود و دکتر گفته که امید زنده بودنش کمه*
همین حرف باعث شد ران کل اتاق رو بریزه بهم*
که دقیقا همون موقع ا/ت بیدار شد و ران و ریندو دویدن سمتش*

ران: ا/ت؟ خوبی؟ خوبی؟
ا/ت: آره (سرفه)
ریندو: میرم دکتر خبر کنم!

ولی ا/ت دستش رو گرفت*

ا/ت: نرو...بیاید نزدیک تر
ران: ا/ت؟
ا/ت: بیاید نزدیک تر

ران و ریندو گوششون رو آوردن جلوی صورت ا/ت*

ا/ت: به ارزومون نرسیدیم
ران: چی؟
ا/ت: تو بچگی قول داده بودیم وقتی بزرگ شدیم برمی‌گردیم به جایی که بدنیا اومدیم
ریندو: هنوزم میتونیم بریم
ا/ت: دیگه نه
ران: چی داری میگی؟
ا/ت: هیچ وقت فراموشم نکنید باشه؟ (سرفه) دوستون...دارم
ران: ا/ت؟ ا/ت؟ (لرزیدن) چرا بدنت سرده
ریندو: اااا/تتتتتتت (داد)

ران و ریندو ا/ت رو بغل کردن و گریه کردن*
از اون روز به بعد...ران سرد شد ریندو افسرده شد*
ا/ت بخاطر یک اشتباه مرد ولی رویای اصلیش مردن در جایی بود که دلش میخواست، تو بغل برادراش*

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ (پایان)
دیدگاه ها (۱۱)

اصن انسان بهتر از این بشر؟

صحیح😑

بی عنوان فقد لذت ببرین

موزاااانننن

اسم: ا/تفامیل: هایتانیقد: ۱۶۳وزن: ۵۰ علایق: شراب...بستنی....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط